دیگر مرا گریزی نیست
اگر پایی هم باشد مرا
گریزگاهی نیست
به کدامین چراغ ِ خاموش
این خانه ی ِ تاریک خورشید می شود ؟
مرا منزلگه ای ی نیست
دست بر دیوار می سایم
خانه ی ِ تاریک
بر چشمان ِ بی سو
روشن می نماید
این پرتگه را می گویم
مرا چشمی نیست!
به یک سو ،بی راه ِ رویا است
به دیگر سو ،راه ِ کابوس ِ واقعیت ها است
کتابی که نمی دانم
بر پایم پرتگاه می شود
به دره ی ِ اجاق ِ گاز ِ شهری
من اینجا
چشمانم کور و پای ام لنگ
خانه را هم نمی شناسم
مرا خانه ای نیست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر